الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات النا

سال 1391 سال نهنگ

چند روز مونده به پایان سال نود النا واکسن یک سال و نیمه اش رو زد خیلی نگران بودم.آخه با وجود کار زیاد شرکت نمی تونستم مرخصی بگیرم.خلاصه خیلی سخت نبود و سه روز یه جورایی رد شد و رفت.یه شانس دیگه هم که آورد شرکت ما از 27 اسفند تعطیل شد و من نرفتم سر کار وقتی حساب کردم یه 17 روزی در کنارش بودم و اونم حسابی لذتش رو برد.اولین روزهای تعطیل وقتی بیدار می شد و می دید من کنارشم آنچنان خوشحال می شد که نگو.از این اتاق به اون اتاق می دوید و برای خودش آواز می خوند مامانا -مامانا.نمی دونست از خوشحالی چه کنه. سال جدید من همش دنبالش می دویدم.النا دست به این نزن.النا این کار رو نکن.اونقدر شیطون شده بود که نگو منم بعضی وقتها دیگه از دست شیطنتهاش عصبی می شدم...
14 فروردين 1391
1